News
پول پرستی | (هدهد میرزا) | ابوالقاسم حالت
۲۱ / ۴ / ۱۳۹۲

آن شنیدم که در ایام قدیم آدم بسیار خسیس و کنسی عاشق زیباصنمی خوب رخ و ماه وش و زهره جبین گشت غمین گشت ز هجر رخ آن یار و بسی زرد شد و زار وبه اندوه گرفتار. بسی طرح پی دیدن و بوسیدن و بوئیدن او ریخت بسی حیله برانگیخت که تا ساخت دگر یار و مددگار و هوادار خود آن سرو روان را.

رفت و دزدانه بسی جانب کاشانه ی آن دلبر جانانه و آن گوهر یک دانه و بنشست دم خانه که تا یار برآن گشت به یک بار که در نیمه شب تار از آن عاشق بیمار کند دیدن و و از مرحمت و لطف و صفا بر سر او دست نوازش کشد و خاطر او شاد کند، از غمش آزاد کند، یا به شکر خنده ی شیرین ز لبان شیرین ز لبان شکرین بر سر وجد و طرب و شوق و شعف آورد آن عاشق دلداده ی افتاده ی بی تاب و توان را.


گفت با او که بیا نیمه شب این جا سر این کوی و نهان باش به یک سوی، من آن وقت که دیدم همه خواب گرانند یکی سکه ز بالا به توی کوچه در اندازم و آم دم که صدائی ز در افتادن آن سکه شنیدی تو بیا از در این خانه که باز است بشو داخل و آهسته بنه گام سر بام که تا خوش به بر هم بنشینیم و ببینیم به شادی رخ یکدیگر و سازیم برون از دل خود یک سره غم های جهان را.

مرد، از وعده ی دلدار خوش و شاد شد و چون که شب آمد به سر دست و هوا تیره شد و تار، پی دیدن آن یار روان گشت و به یک گوشه نهان گشت. ز سوی دگری نیز عیان گشت همان سرو گلندام و دل آرام لب بام و سرانجام در انداخت از آن جا وسط کوچه یکی سکه ی دهشاهی و بنشست به این فکر که دلداده ز افتادن آن سکه صدا بشنود و زود ز جا برجهد و جانب او سرنهد و راه به منزل برد و روی به بام آورد و چهره ی او بیند و بنشیند و گوید سخن از مهر و قراری بگذارد که کند عقد پری چهره ی زیبا و جوان را.

لیک هرقدر که بنشست و بشد منتظر عاشق خود دید که از او خبری نیست در آن جا اثری نیست، در آن نیمه ی شب هی ز چپ و راست قدم زد به لب بام، ولی عاشق ناکام نشد حاضر و آن ماه سرانجام چو دید آن که سحر گشته و گردیده هوا روشن و خوش نیست که آن جای بماند ز سر بام فرود آمد و در بستر خود رفت. دگر روز که آن دلبر دلدوز بدان عاشق پفیوز نظر کرد و بپرسید که او را شب پیش چرا در غم و تشویش فکنده است؟ بدو عاشق طماع و کنس گفت که: آخر چو فکندی تو یکی سکه ی ده شاهی از آن جا به زمین بود هوا تیره و تاریک و در آن کوچه ی باریک ی جستن آن پول بسی گشتم و تا صبح کشیدم چه قدر رنج که تا یافتم آن را.

نوشته شده توسط دکتر ساسان اسدپور